|
دهقان فداكار را يادتان ميآيد؟
|
جام جم آنلاين
پاييز 1341: شب بود، سرماي پاييزي استخوانها را مي ترکاند. ابرهاي سياه در آسمان ميدويد. آسمان آبستن حادثه بود. همه جا يخزده بود. رد نگاه مرد دهقان كه پس از يك روز سخت از مزرعه به خانه برميگشت، ناگهان به دره كشيده شد، كوه ريزش كرده و ريلهاي آهنين را درهم شكسته بود.
صداي سوت قطار هر لحظه نزديكتر ميشد، ضربان قلب دهقان جوان تند و تندتر ميزد، اژدهاي آهنين ميخراميد و نزديك ميشد، فاجعهاي در شرف وقوع بود.
صحنههاي دلهره جلوي چشمانش رژه ميرفت. اگر قطار از ريل خارج ميشد، جان مسافران در خطر بود. مرد دهقان هراسان به هر سو ميدويد، فرياد ميكشيد اما كسي آن را نميشنيد.
فريادهاي او در كوه ميپيچيد، لكوموتيوران همچنان تليك، تليككنان قطار را به فاجعه نزديك ميكرد. ريزعلي بايد كاري ميكرد، اضطراب و ترس همه وجودش را فرا گرفته بود.
فكري به سرش زد، پيراهنش را از تن در آورد، آن را به چوبدستي خود بست و به آتش كشيد و در آن سرماي جانسوز، عريان به سمت قطار دويد.
لكوموتيوران كه بيخيال زيرلب آواز ميخواند و ساعت ورود به ايستگاه را محاسبه ميكرد، با ديدن مرد مشعل به دست تكاني خورد، ترمز قطار را كشيد و اژدهاي آهنين با صدايي گوشخراش بر ريل سرد و يخ زده متوقف شد؛ درست همان جايي كه كوه ريزش كرده بود.
داستان دهقان فداكار را يادتان ميآيد؟ حالا چشمان ريزعلي خواجوي، همان دهقان فداكار كتاب فارسي سوم دبستان ما آب مرواريد آورده است.
همسر او هم بيمار است و از درد كمر رنج ميكشد، اما او هنوز هم بعد از گذشت 49 سال از آن شب سرد پاييزي با اشتياق سخن ميگويد.
وزارت بهداشت قول داده ريزعلي خواجوي و همسرش ـ كه اكنون ساكن كرج هستند ـ تحت مراقبتهاي پزشكي قرار بگيرند تا در يكي از بيمارستانهاي استان البرز مراحل درمان را طي كنند و اگر نيازي بود به بيمارستانهاي مجهزتر اعزام شوند.
ريزعلي خواجوي بيترديد يك الگوست؛ الگويي براي نوعدوستي و ايثار و فداكاري، پس نبايد تنهايش گذاشت، بايد بيشتر تحويلش گرفت، حمايتش كرد، نشان افتخار بر سينهاش نشاند، به ديدنش رفت، تا ثابت شود نوعدوستي و انسانيت در عصر دود و آهن و گلوله هم فراموش نخواهد شد.
زهرا عرب - دبير گروه جامعه
405 page views
|
|
|
|