|
آیا باید مالیات بر املاک برچیده شود؟
|
دنیای اقتصاد
قانون کاهش مالیات 2001 شامل یک بند بود که مالیات املاک و مستغلات تا سال 2010 به صورت تدریجی حذف شود اما قرار بر این شده بود که در سال 2011 وقتی که کل قانون 2001 منقضی میشود به حالت اول برگردد. این سازش عجیب و غریب سیاسی درباره مالیات املاک احتمالا دوامی نخواهد آورد، به طوری که فرصت خوبی است تا ملاحظه کنیم درباره این مالیات چه کار باید انجام داد.
من معتقدم مالیاتهای املاک باید به طور دائمی لغو شود چون نقشی در کاهش نابرابری درآمد یا ثروت نداشته، به لشکر گسترده وکلا و حسابدارانی نفع میرساند که نفعشان کاهش دادن مالیات بر املاک ثروتمندان است، مشکلاتی برای خانوادههای با کسب و کارهای کوچک ایجاد میکند و درآمد مالیاتی زیادی هم جمعآوری نمیشود. در ماه آوریل، مجلس نمایندگان با رای نسبتا قاطعی به لغو دائمی مالیات بر املاک رای داد، به طوری که موضوع اینک به سنا میرود که برخی دموکراتها قول دادهاند با اطاله کلام و کش دادن آن، جلوی تصویبش را میگیرند.
در زمانهای گذشته، داراییهای به ارث رسیده به ویژه املاک و مستغلات، روش غالب انتقال ثروت از والدین به بچهها بود، اما پس از انقلاب دانایی که در انتهای سده نوزدهم سرعت گرفت، میراثهای مالی و مادی اهمیت کمتری در کل اقتصاد پیدا کرده است. به جای آن، مهمترین روشی که والدین میتوانند جایگاه اقتصادیشان را به ارث گذارند از طریق انتقال دانایی به شکل تحصیلات، کارآموزی و سایر سرمایههای انسانی بوده است. چنین سرمایه تجسم یافته در مردم، اکنون بیش از 70 درصد تمام ثروت را در ملتهای پیشرفته اقتصادی تشکیل میدهد که بسیار مهمتر از سرمایه مادی است.
در اقتصادهای مدرن، بچههایی که والدین تحصیل کردهتر، با درآمد بالاتر و قابلتر دارند به طور میانگین آموزش و تحصیلات بیشتر و تندرستی بهتری دریافت کرده و تشویق بیشتری نسبت به کودکان در سایر خانوادهها میشوند تا استعدادشان را پرورش دهند. عمدتا به این دلیل که کودکان والدین با سرمایه انسانی بیشتر، نخبگان اقتصادی را تشکیل میدهند، معمولا مشاغل بهتر، بیکاری کمتر و درآمدهای بالاتری دارند، اما این نخبگان در طی نسلها دچار گردش و جابهجایی میشوند و هیچ شاهد متقاعدکنندهای نداریم که درجه گردش نخبگان و درجه تحرک اجتماعی بین نسلها طی چند دهه گذشته کاهش یافته باشد.
برخی مدافعان نرخ مالیات چشمگیر بر املاک و مستغلات، ادعای هیچ اثر جدی بر کاهش نابرابری ندارند؛ از قرار معلوم، چنین مالیاتی درآمد فروانی برای دولت میآورد و اثرات ضدانگیزشی اندک بر انباشت ثروت و سایر رفتارها دارد، اما انتظار میرود مالیاتهای بر املاک و هدایا در سال مالی 2005 فقط 24 میلیارد دلار به درآمد مالیاتی دولت فدرال کمک کند که حدود 1 درصد کل دریافتی مالیات فدرال برآورد شده است و دقیقا یک سوم از درآمد فدرال از محل مالیاتهای غیرمستقیم است. افزایش معافیتها احتمالا درآمد از مالیاتهای املاک را کاهش داده است، اما این مالیات کمک بسیار زیادی حتی در یک دهه قبل نبود.
24 میلیارد دلار تغییر کوچکی، جز براي سیاستمداران، نیست اما اگر مالیات بر املاک برچیده شود، جای درآمد از دست رفته میتوانست بدون مشکل با افزایش ملایمی در مالیات بر درآمد یا مصرف پر شود. یک دلیل اصلی برای عایدی اندک مالیاتهای املاک این است که همان اشخاص ثروتمند که املاک بزرگ دارند اغلب پول اندکی به دولت میدهند چون آنها وکلا و حسابداران ماهری را استخدام میکنند تا به آنها کمک کنند روشهایی برای کاهش شدید مالیاتهای املاکشان پیدا کنند.
برنامهریزی موقوفات و املاک، کار تخصصی حدود 20 هزار وکیل است که همراه با حسابداران، زمان با ارزش خویش را صرف کشف راههایی برای کاهش مبالغ بدهکار شده در مالیات املاک میکنند. این روشها شامل هدایا، موقوفاتی که از یک نسل به نسل بعدی منتقل میشود، بیمه و بنیادهای خیریه است. این افراد با استعداد باید زمان خود را به روشهای مولد اقتصادیتری صرف کنند. از آنجا که یک وکیل معمولی برنامهریزی املاک بیش از 150 هزار دلار درآمد دارد، مخارجی که صرف 20 هزار نفر از آنها میشود بیش از 3 میلیارد دلار است.
اگر یک میلیارد دلار دیگر برای حسابداران املاک صرف شود، کل مخارج برای فرار مالیاتی ظاهرا از 4 میلیارد دلار تجاوز میکند. این مبلغ بیش از یک ششم درآمد ایجاد شده توسط این مالیات است که درصد بسیار بالایی میشود. مالیات بر املاک یک روش نامناسب کاهش اثر ارثیهها بر نابرابری در توزیع درآمد و ثروت، حتی برای خانوادههایی است که املاک بزرگی بر جای میگذارند؛ چون این نوع مالیات، توجهی به این نکته ندارد که چه تعداد بچه، والدین، سایر اقوام یا دوستان در منابع املاک سهیم هستند.
والدینی که 10 میلیون دلار برای فقط یک بچه میگذارند اثر بزرگتری بر نابرابری شخصی ثروت در نسل بعدی نسبت به کسی دارند که همان مبلغ را بر جا میگذارد که بین چندین بچه، نوه، نبیره، دوستان و کارکنان تقسیم میشود. به همین ترتیب یک ارثیه بزرگ برای کودکان موفق با درآمدهای بالا، نابرابری را به مقدار بیشتری افزایش میدهد نسبت به همان اندازه ارثیه به بچههایی که درآمدهای پایین یا فقط متوسط دارند. به همین دلیل است که مالیات گرفتن از ارثها به جای هبهها، یک روش بهتر کاهش نابرابری در نسلهای بعدی است.
یعنی 10 میلیون دلار هبه تقسیم شده بین پنج شخص باید معمولا با نرخهای پایینتری مالیات گرفته شود، نسبت به همان مبلغ که به یک شخص داده میشود، در حالی که از 10 میلیون دلار تقسیم شده در بین چندین بچه ثروتمند باید با نرخهای بالاتری مالیات گرفته شود نسبت به همان مبلغ که بین چندین بچه با درآمد معمولی تقسیم میگردد. اگرچه مالیات بر ارث، بهتر از مالیات بر املاک است، من از مالیات مستقیم بر ارثها حمایت نمیکنم، برای اینکه رویکرد بهتری وجود دارد تا به طور غیرمستقیم از ارث مالیات گرفت.
مالیات بر املاک نیز خانوارها را دچار سختی بیشتری میکند تا کسب وکارهای موفقیتآمیز را به وارثان خود انتقال دهند. به رغم قانون مالیات 2001 که معافیتها را افزایش داد، خانوادهها هنوز برخی اوقات مجبورند کسب و کارهای موفقتر و سودآورتر را به محض مرگ مالک اصلی بفروشند تا عوارض املاک را بپردازند. به همین خاطر است که کشاورزان و سایر مالکان کسب و کارهای کوچک همچنان از نظر سیاسی فعال بوده و از مالیاتهای پایینتر بر املاک اگر نه حذف کامل آنها دفاع میکنند.
نرخهای بالای مالیاتی بر املاک را شاید پدیده جهانی تصور کنیم، اما در واقع کشورهای بسیاری مالیاتهای پایینی بر املاک دارند.علاوه بر این، برخی کشورها شامل کانادا و سوئیس، اساسا از هبه دادن اعضای نزدیک خانواده مالیات نمیگیرند؛ هر چند که آنها از افزایش قیمت داراییها که به بچهها انتقال مییابد مالیات میگیرند. به دلایلی مثل اینکه چرا من معتقدم مالیات بر مصرف، شاید یک مالیات تصاعدی، به جای مالیات بر درآمد و شرکت، باید در بطن نظام مالیات فدرال باشد، من نمیتوانم به طور عمیق وارد این بحث شوم.
کافی است که بگويیم مالیات بر مصرف بر خلاف مالیات بر درآمد، تصمیمات پساندازی را مختل نمیسازد که موضوع خصوصا مهمی برای ایالات متحده است. اتکای عمومی به مالیات بر مصرف، در بین سایر کارها، باعث میشود تا مالیاتهای غیرمستقیم بر ارث جایگزین مالیات بر املاک شود. مالیات بر ارث، غیرمستقیم خواهد بود؛ چون از وارثان وقتی که ارث را دریافت میکنند مالیات گرفته نمیشود بلکه فقط زمانی گرفته میشود که خرج میکنند. بنابراین اگر یک خانواده، ارث کلانی دریافت کند که مصرفش را چند برابر کند، مبلغی که آنها بابت مالیات بر مصرف میپردازند نیز چندین برابر خواهد شد؛ مادامی که خانواده به مصرف در سطح بسیار بالاتر ادامه دهد. بنابراین، نتیجهگیری من این است که مالیات بر املاک باید برداشته شود، یا دست کم نرخهای بسیار کمتری داشته باشد.
چون در اقتصادهای دانش بنیان این مالیات اثر اندکی بر نابرابری دارد، مشوق رفتار پرهزینه فرار از مالیات میشود تا از منفذهای فرار مالیاتی استفاده کنند، تنها مبلغ اندکی درآمد عاید دولت میکند و انگیزهها را برای تشکیل بنگاههای فامیلی و سایر فعالیتهای کارآفرینی کاهش میدهد. مالیات بر املاک اگر هدف آن کاهش دادن اثر ارثها بر نابرابری در توزیع شخصی درآمد و ثروت باشد حتی از پایه درستی مالیات نمیگیرد. انرژی و سرمایه سیاسی که صرف پشتیبانی از مالیاتهای بالای املاک میشود بهتر است صرف تلاش به بالا بردن فرصتها برای بچههای خانوادههای فقیر از طریق بهبود تحصیلات، کارآموزی و تندرستی بشود.
پاسخ بکر به نظرات خوانندگان
من از خواندن تمام نظرات خوانندگان لذت بردم. آنطور که از این بحث روشن میشود، مساله مالیاتستانی از املاک، پرسشهای جالب زیادی برمیانگیزد که پرداختن کافی به آنها بیش از یک پست جای میگیرد. پس من سعی میکنم به برخی از نکات مطرح شده پاسخ دهم. همان گونه که برخی از شماها یادآور شدید و دیگران منکر شدند، به مالیات بر املاک نیازی نیست تا شاهد گردش در افراد خیلی ثروتمند باشیم، چون خانوادههای ثروتمند طی زمان عقب نشستهاند، حتی قبل از اینکه مالیات بر املاک مهم شود. اگر چه بسیاری از بازماندگان جان راکفلر هنوز کاملا ثروتمند هستند، به صورت یک خانواده، ثروت آنها در مقایسه با بیل گیتس و سایر خانوادههای ثروتمند جدیدتر کاهش زیادی یافته است. نمیتوان گفت که مالیات بر مصرف ذاتا تنازلی است. انواع تخفیفها، معافیتها و اعتبارها وجود دارد که نظام کلی را به معنای معمولی آن اصطلاح، تصاعدی میسازد. اینکه میانگین نرخ مالیات با سطح مصرف بالا میرود، یا نرخهای نهایی در برخی سطوح مصرف افزایش مییابد و در هر سطح دیگری کاهش نمییابد. روش ترجیحی من برای اینکه مالیات برمصرف را تصاعدی بسازد از طریق معافیتها است.
کارآترین روش برای اجرای یک مالیات تصاعدی بر مصرف در همین راستا، اجازه دادن به کسر کردن تمام پساندازها از درآمد است و سپس از باقیمانده (که مصرف است) مالیات گرفته شود و یک معافیت در سطوح پایینی جامعه که باید خیلی زیاد باشد.
مقاله نیویورک تایمز که به سخنرانی 1987 من در انجمن اقتصاد آمریکا ارجاع داد آنچه را که من در آنجا گفتم خیلی بد منتقل کرد. من ادعا نکردم که درآمد بچهها ارتباط زیادی با درآمد والدین آنها ندارد. در واقع من به خاطر بحثی فرض کردم که حدود 40 درصد «برتری درآمدی» والدین به بچهها انتقال مییابد. توجه دارید که نوهها سپس فقط حدود 16 درصد برتری درآمدی پدربزرگشان را خواهند داشت. این درست است که در برخی بررسیهای جدید، نسبت انتقال یافته به جای 40 درصد شاید تا 50 درصد هم برسد، اما این درصد همانطور که دین لیلارد از دانشگاه کورنل و سایرین استدلال آوردهاند بحثبرانگیز است.
من همچنین بر ادعای خویش ایستادهام که هیچ شاهد معتبری نداریم که درجه تحرک بین نسلی طی چند دهه گذشته سقوط کرده است. اگر از مصرف مالیات گرفته شود، مبنا به صورت خودکار بالا میرود چون که مبنای واقعی، مخارج مصرفی را تعیین میکند. حتی اگر کسی مالیات بر مصرف را دوست ندارد، قطعا مالیات بر ارث بسیار بهتر از هر معیار انصاف نسبت به مالیات املاک است. من موافقم که ارزش ارث برای اهداف مالیاتی باید بر اساس ارزش بازاری ارثها و نه قیمت خرید باشد. من باور ندارم که اگر مالیات فدرال بر املاک حذف شود، صرفا با مالیاتهای بسیار بالاتر ایالتی بر املاک جایگزین میشود. در مورد بیشتر اشخاص ثروتمند، تغییر دادن ایالت محل اقامت خود با حرکت به ایالتهایی که مالیات پایینتر بر املاک دارند، آسان است. این کار قطعا بسیار آسانتر از تغییر دادن کشور محل اقامت است و تعداد قابل توجهی از افراد خیلی ثروتمند حتی همین کار را هم میکنند.
من با بکر موافقم که مالیات بر ارث به مالیات املاک ترجیح دارد و اینکه مالیات بر مصرف به مالیات درآمد ترجیح دارد، اما من با مخالفت قوی وی با مالیات فدرال املاک هم نظر نیستم. دولت نیاز به درآمد دارد و مالیاتستانی ابزار اصلی است تا این درآمدها به دست آید. یک مالیات ایدهآل از دیدگاه اقتصادی، مالیاتی است که درآمد قابل توجهی ایجاد میکند بدون اینکه در تخصیص منابع اخلالی به وجود آورد. اینها دغدغههای به هم مرتبطی هستند. مالیاتی که پایه محدودی دارد از قبیل مالیات بر خودروهای ورزشی، از این جهت نامطلوب است؛ چون اگر نرخ مالیات خیلی پایین نباشد، اگر باشد درآمد اندکی ایجاد خواهد کرد، مصرفکنندگان را به سمت جایگزینهای نزدیکی میکشاند که مشمول مالیات نیستند و بنابراین درآمد اندکی ایجاد خواهد شد چون مردم سایر کالاها را جایگزین کالاهای مالیات بسته شده میکنند. یک مقاله اخیر در نیویورک تایمز، مالیات بر املاک را مالیات کاملی مینامد با این استدلال که تخصیص منابع را مختل نمیکند چون مردم نمیتوانند از مرگ بگریزند. اگر این حرف درست باشد، مالیات بر املاک شبیه مالیات سرانه مثلا 1000 دلار در سال برای هر شهروند آمریکایی است. از چنین مالیاتی به سختی میتوان گریخت چون جانشین کردن سایر فعالیتها به جای فعالیت(یا جایگاه) مالیات بسته شده، مستلزم جلای وطن است که کار پرهزینهای برای یک فرد است. این مالیات تقریبا سالانه 300 میلیارد دلار درآمد ایجاد میکند. مالیات بر املاک تقریبا به کاملی مالیات سرانه نیست چون برخلاف نظر مقاله تایمز، به آسانی قابل طفره رفتن است، در حالی که مالیات سرانه اینطور نیست. من تاکید میکنم به آسانی؛ چون مالیات بر املاک مشکل چندانی ایجاد نمیکند. این یک مالیات بر پسانداز است و امکان نپرداختنش هست به این صورت که فقط کافی است فرد تمام ثروت خود را قبل از مرگ مصرف کند و بنابراین تصمیمات مصرفی مردم را مختل میسازد چون آن را یک مالیات ناکارآ میسازد. مردمی که انگیزه برای ارث گذاشتن ندارند یعنی کسانی که علاقهمند به داشتن مانده مثبت در هنگام مرگ نیستند تاثیر زیادی از مالیاتستانی نمیپذیرند، چون آنها پیش از این هم انگیزه برای خرج کردن ثروت خود قبل از مرگ داشتهاند. کسانی که انگیزه ارث گذاشتن دارند نیز از مالیات بر املاک تاثیر زیادی نمیپذیرند، چون آنها داراییهای خود را به بچههایشان یا به دیگر وارثان مدنظر خود، قبل از مرگ انتقال میدهند، درآمد از داراییها را برای طول زندگانی خود محفوظ نگه میدارند (معادل یک مستمری سالانه که با مرگ مستمریگیرنده منقضی میشود و هیچ چیز برای توزیع بین وارثان باقی نمیگذارد.) در نتیجه این انگیزهها و فرصتها، مالیات بر املاک، درآمد زیادی برای دولت ایجاد نمیکند، اما به هر حال مقداری درآمد جمعآوری میکند و من یک درصد کل درآمدهای فدرال مالیاتی را رقم ناچیزی ملاحظه نمیکنم و اثرات اختلالزای آن احتمالا در حد متوسط است. بکر درست میگوید که تلاش صرف شده وکلا برای حداقلسازی اثر مالیات بر مشتریان آنها هزینه زیادی دارد (اگر چه او این هزینه را بزرگنمایی میکند چون کل درآمد وکلای برنامهریزی املاک را به مشاوره مالیاتی نسبت میدهد وقتی که حتی در غیاب مالیاتستانی املاک، به مشاوره حقوقی نیاز خواهد بود تا وصیتنامهها و سایر اسناد مورد نیاز برای املاک بزرگ آماده شود.) اما در آن رابطه، هیچ تفاوتی با مالیات بر درآمد ندارد. اگر مالیات بر املاک لغو شود، درآمدی که ایجاد میکرد باید با سایر مالیاتها جبران شود که به احتمال زیاد به همان اندازه مالیات بر املاک اختلالزا خواهد بود که وکلای مالیاتی را دعوت میکند تا به دنبال راههای گریز مالیاتی باشند. پرسش جالبتر برای من هر چند پاسخ خوبی برای آن ندارم این است که آیا مالیات بر املاک را باید سفت و سختتر کرد یا از سایر تمهیدات برای محدود کردن میراث استفاده میشود. یک مقاله در وال استریت ژورنال، بازتاب تذکرات لری سامرز استاد دانشگاه هاروارد بود که در همایشی در مدرسه کندی مطرح کرد، توجه به این نکته که شاهد افول احتمالی و احتمالا دردسرساز تحرک اجتماعی در آمریکا هستیم.
مردم ثروتمند ظاهرا توانایی بسیار زیادی یافتهاند تا بچهها و حتی نوههای خود را در لایههای بالای درآمدی نگه دارند که جایگاه کمتری برای کودکان و نوههای فقرا باقی میگذارند تا اشغال کنند. مردم ثروتمند از طریق ورودیههای موروثی (همانند هاروارد!)، مدارس و تحصیل خصوصی گرانقیمت، شامل رفتن به کلاس آمادگی خصوصی برای شرکت در امتحانات ورودی دانشکده، همچنین به وسیله انتقال مستقیم ثروت، قادر هستند جایگاه مطمئنی برای کودکان و نوههای خود در طبقات بالای درآمدی حفظ کنند. حتی اگر آنطور که بکر استدلال میکند تحرک اجتماعی واقعا در دهههای اخیر کاهش نیافته باشد، میزان آن نسبت به گذشته پایینتر است و شرایط برای افول آن ظاهرا فراهم است، اما دلالتهای هنجاری روشن نیستند. برای مثال یک دغدغه در مورد تحرک اجتماعی رو به افول، ترس از این است که کودکان ثروتمند به سختی و شدت کودکان فقرا کار نخواهند کرد، به طوری که رشد اقتصادی دچار وقفه خواهد شد، اما اگر آنها به شدت فقرا کار نکنند شغلشان را به آن فقرا واگذار میکنند. آنها شاید همچنان به خوبی گذشته زندگی کنند چون کوپنهای الصاقی دارند، اما فقرا (یا درستتر اینکه فقرای گذشته) مشاغل پردرآمد را خواهند گرفت و چون کودکان ثروتمند میتوانند ریسکهای مالی را بپذیرند که کودکان فقیر نمیپذیرند و ریسکپذیری برای نوآوری و بنابراین برای رشد اقتصادی بسیار مهم است، اگر چه اینها به توازن بین عقب ماندن رشد اقتصادی به خاطر شل کار کردن بچههای ثروتمند و پیشبرندگی رشد از پذیرفتن ریسک مالی بیشتر آنها بستگی دارد. این احتمال هست که والدین، ثروتمند هستند، چون از موهبت ژنتیک برخوردارند و آن ژن را به بچههای خود انتقال میدهند و به علت آن موهبت مخصوص ثروتمند میشوند حتی اگر آنها هیچ پولی را به ارث نبرند، اما احتمالا ثروت، مزیت در داشتن چنین موهبتی را افزایش خواهد داد. اگر عدم تحرک اجتماعی مساله است، در عین حال بعید است که با تلاش به محدود کردن ارثبری حل شود چون مردم ثروتمند میتوانند بیشتر ثروت خود را طی طول عمر خویش انتقال دهند. بنابراین برای اینکه یک مالیات محکم بر ارث بر انتقال ثروت بین نسلها تاثیر داشته باشد، باید با مالیات محکم بر هدایا تکمیل شود و هدیه باید چنان تعریف وسیعی داشته باشد که شامل چنین چیزهایی مثل پرداخت 50 هزار دلار یک سال برای شهریه مدرسه و دهشهای انتظاری به یک مدرسه خصوصی رویایی در شهر نیویورک را شامل گردد و واقعا مالیاتستانی محکم از ارث و هدیه، حتی اگر عملی باشد، نامطلوب است چون که اثر ضدانگیزشی بر تلاش کاری آن مردم میگذارد و آنها تعداد زیادی هستند که انگیزه زیادی برای ثروتمند شدن دارند با اشتیاق به اینکه بچهها و نوههایشان زندگی بهتری پیدا کنند، نسبت به حالتی که ثروت نداشتند.
یک دغدغه سنتی به ثروت سلسله فامیلی مربوط است یعنی انباشت ثروت آنچنان زیاد شده است که قدرت سیاسی نامتناسبی به یک خانواده میدهد. بانی سلسله فامیلی معمولا آنقدر سرش شلوغ است و مشغول پول درآوردن است که وقت و فرصت مشارکت جدی در سیاست و امور عمومی را ندارد، اگر چه استثنائاتی هم هستند، مثل جوزف کندی، پدر ريیس جمهور کندی، مایکل بلومبرگ، شهردار نیویورک و جورج سورس، میلیاردر پشتیبان حزب دموکرات. نسل بعدی، نسل وارثان و نه خالقان ثروت، تصمیم میگیرد که تمام وقت چه برای نیت شخصی یا خیر عمومی به امور عمومی بپردازد. دغدغهها در رابطه با انباشت قدرت سیاسی طی چندین نسل در پشت وضع قانون پیچیده علیه مقرری دائمی است که هر گونه به ارث گذاشتن ثروت را که تحقق یافتن آن بیش از 21 سال پس از مرگ اشخاص در حال حاضر زنده خواهد بود، ممنوع میسازد تا مانع انتقال ثروت به بازماندگان دور به دنیا نیامده یک شخص گردد. به عنوان یک دنباله غیرعادی به جنبش حذف مالیات فدرال بر املاک، بیشتر ایالتها اجازه دادهاند قانون علیه مقرریهای دائمی(یک قانون ایالتی و نه قانون فدرال) با ابزار خوشنام وقف سلسله فامیلی باطل شود که به موجب آن شخص ثروتمند پول خود را به امانت میگذارد با سفارشات به متولی که پول را برای نفعبرندگان مشخص شده از قبیل بازماندگان بانی وقف (هر اندازه که دور باشند) خرج کند تا زمانی که چنین بازماندگانی وجود دارند. با توجه به اینکه متولی در هر نسل چه مبلغی بین بازماندگان تقسیم کند، امکان انباشته شدن دارایی عظیم وقف با به کار افتادن بهره مرکب طی زمان وجود دارد.
این ابزاري که نسبتا جدید است حدود 100 میلیارد دلار را در وقفهای فامیلی جای داده است. آیا ما باید نگران وقف فامیلی باشیم. نابرابری در ثروت اگر از حدی عبور کند این قابلیت را دارد که بیثباتی سیاسی به وجود آورد، اما از طرف دیگر ایجاد مراکز قدرت خصوصی به صورت عامل خنثیکننده رشد روزافزون دولت عمل میکند و بنابراین واقعا در خدمت پاسداشت آزادیها است. در این رابطه توجه کنید که حذف مالیات بر املاک باعث کاهش انگیزه برای دادن ارثهای نیکوکاری میشود که معاف از مالیات هستند. در انتها باید به دو جنبه احتمالا توهمی در حذف پیشنهادی مالیات فدرال بر املاک اشاره کنم. یکی اینکه ایالتها در برابر افزایش مالیات بر املاک خویش واکنش نشان میدهند که کارآیی کمتری نسبت به مالیاتهای فدرال بر املاک دارند، چون که گریز از این مالیات با رفتن به یک ایالت دیگر، آسانتر از ترک وطن کردن است و بنابراین چنین مالیاتهایی تاثیرات بیشتری بر تصمیمات مکانی نسبت به مالیات فدرال میگذارد.
دوم اینکه مالیات جاری املاک به وارثان، مبنای بالارونده در سرمایهای که به ارث میبرند دارد. یعنی اگر آنها بعدا دارایی سرمایهای را که به ارث بردند بفروشند، مبنای هزینه برای محاسبه اینکه چقدر سود سرمایه بدهکار هستند ارزش دارایی در زمان مرگ وصیتکننده خواهد بود و نه هزینهای که وصیتکننده در ابتدای امر متحمل شد تا آن را به دست آورد؛ بنابراین لغو مالیات فدرال بر املاک تا حد نامعلومی با افزایش مالیاتستانی سود سرمایه از وارثان خنثی خواهد شد و نیز با افزایش هزینههای اداری چون ارزش اولیه یک دارایی را که چند سال قبل به دست آمده باشد اغلب مشکل بتوان تعیین کرد.
پاسخ پوسنر به نظرات خوانندگان
پست ارسالی من باعث شد تا بحث جالبی بین خوانندگان درباره موضوعات اخلاقی، سیاسی و اقتصادی ناشی از نابرابری ثروت به راه افتد که این نابرابری در آمریکای سده بیست و یکم بسیار زیاد شده است. اینها مسائل مهمی هستند، اما مالیاتستانی از املاک و مستغلات تنها ارتباط پیرامونی و حاشیهای با آنها پیدا میکند. اگر مالیات بر املاک افزایش غیرقابل پیشبینی نیابد و مالیات هدایا به شدت سفت و سخت باشد مالیاتستانی از املاک اثرات ناچیزی بر نابرابری ثروت دارد. علاوه بر این، من با بکر موافقم که حتی بدون هدایای صریح، مردم ثروتمند میتوانند ثروت قابل توجهی به بچههای خود از طریق سرمایهگذاری در سرمایه انسانی کودکان انتقال دهند (ظرفیت درآمدزایی) اگر نتوانیم از موهبت ژنتیک که ضریب هوشی بالای والدین به بچههایشان انتقال دهد حرفی بزنیم. من معتقدم که این انتقالها به دو دلیل هر روز مهمتر میشوند. نخست، با افول اهمیت قدرت و بنیه بدنی به عنوان عامل تولید، بازده اقتصادی هوش و دانایی بالا رفته است و دوم با برداشته شدن مرزهای سنتی، از قبیل دین و قومیت برای یافتن جفت مناسب (که همانند هم باشند)، در ازدواج ضریب هوشی زوجهای شبیه هم بیشتر میشود؛ به طوری که تولید بیشتری از افراد کاملا باهوش داریم. من فکر نمیکنم موهبت ژنتیک فرد را یک نوع بخت خوب در نظر بگیریم (از نظر من بخت و اقبال، عوامل کاملا اتفاقی در موفقیتها و شکستهای زندگی است). بخت، نقش عظیمی در ثروت ایفا میکند؛ به بیان دیگر، واریانس ثروت بسیار بزرگتر از واریانس هوش، شخصیت، کوشش یا همه این چیزها با هم است و اگر بتوان ثروت را بدون هیچ هزینهای برابرسازی کرد، نفع خالص در رفاه اقتصادی خواهیم داشت چون پدیده مطلوبیت نهایی کاهنده درآمد را داریم آخرین دلاری که به یک فرد فقیر میدهیم ارزش بیشتری برای وی نسبت به فرد ثروتمند دارد. بنابراین انتقال یک دلار از ثروتمندان به فقرا، مطلوبیت کل را افزایش خواهد داد و این اثر میتواند ادامه یابد تا درآمدها برابر شود. مخالفتی که با تلاشها برای برابرسازی ثروت میشود، شامل تغییرات شدید در مالیاتستانی بر املاک و هدایا، این است که چنین سیاستهایی بسیار پرهزینه هستند. آنها اثرات ضدانگیزشی و ضد تولیدی بر هر دو گروه ثروتمندان و فقرا میگذارند و انواع پیامدهای منفی دیگری نیز دارند. نکته عجیب و باورنکردنی این که، برابرساختن ثروت میتواند حسادت را افزایش دهد چون احتمال بیشتری میرود نسبت به کسی حسادت کنیم که وضع مالیاش یک کمی بهتر از ما باشد تا کسی که به نحو غیرقابل تصوری وضع مالی بهتری از ما دارد. اندک افرادی به بیل گیتس حسادت میکنند چون آنها نمیتوانند تصور کنند با این همه پول چه کارهایی انجام خواهند داد؛ اما آنها خیلی خوب میدانند اگر درآمد اضافی همسایه بغلی اندکی ثروتمندتر خود را داشتند با آن چه کار میکردند. به علاوه مهم است که تشخیص دهیم ثروت شخصی، هر اندازه زیاد باشد، یک بخش از ثروت کلی اجتماعی است که سازنده نیز هست. ثروتمندان پول خود را نمیسوزانند یا آن را زیر بالش نمیگذارند. اگر پول خود را پسانداز کنند سرمایهگذاری میشود، اگر مصرف کنند درآمد اضافی برای مردمی ایجاد میکند که کالاهای خریداری شده توسط ثروتمندان را تولید میکنند، اگر به موسسات نیکوکاری یا ثروتمندان داده شود، بر شخصیت اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه تاثیر میگذارد که لزوما آنها را بدتر نمیسازد. فرصتی که به افراد برای جمعآوری ثروت داده میشود همچنین جاهطلبی مردم سرکش و ستیزهجو را در مسیرهای نسبتا بیضرر هدایت میکند. حتی اگر ساموئل جانسون غلو کرده باشد وقتی که او گفت مردم به ندرت مثل زمانی که سرگرم پول درآوردن هستند، در زمانی دیگر از روی سادگی و بدون ارتکاب گناه اقدام به کاری ميکنند.
311 page views
|
|
|
|